دلتنگ که میشوی......
گوش ها منتظر شنیدن صدایت هستند و چشمها بی قرار دیدن لبخندت
و تو مشوش درپی یافتن خلوتگاهی
حتی شده برروی جدول های کنار خیابان ، یا نه گوشه سجاده ات
وحالا خروش سوال های بی مصرف وخفقان تو
انگاربا خود زمزمه می کنی
خدایا چرا مرا لال آفریدی!!؟؟
نظرات شما عزیزان:
بی نفس 
ساعت19:26---10 مرداد 1392
گناهش گردن خودت!!
آنروز روزه بودم که حسرت داشتنت را خوردم...
بی نفس 
ساعت14:09---8 مرداد 1392
می روم ...
بغض خواهی کرد .
اشکها خواهی ریخت
غصهها خواهی خورد
نفرینم خواهی کرد !
دوست ترم خواهی داشت
یک شب فراموشم میکنی
فردایش به یادت خواهم آمد<
عاشق تر خواهی شد<
امید خواهی داشت<>
... چشم به راه خواهی بود<
و یک روز<
یک روزِ خیلی بد<
رفتنم را ، برایِ همیشه ، باور خواهی کرد .
ناامید خواهی شد
و من برایت چیزی خواهم شد
مثلِ یک خاطر ه ی دور
تلخ و شیرین ولی دور ... خیلی دور
و من در تمام این مدت
غصهها خواهم خورد
اشکها خواهم ریخت
خودم را نفرین خواهم کرد !
تمام لحظهها به یادت خواهم بود
و امید خواهم داشت به پایداریِ عشق
و رفتن را چیزی جز عاشق ماندن نخواهم دانست
نخواهی فهمید
درکم نخواهی کرد
صحبت از عاشق بودن نیست ... صحبت از عاشق ماندن است !
پاسخ:
تلخ بودقشنگم بود دلمونم گرفـــــــــــــــــــــــــــت........................
درکم نخواهی کرد
خودم را نفرین میکنم...
بهار 
ساعت20:19---7 مرداد 1392
آمدن را
از باد و باران بیاموز
رفتن را
از دل ِ من.
ی 
ساعت20:19---7 مرداد 1392
غلط کرده باران
حالا که مرا به تو بد عادت کرده
بی تو می بارد
روز و شب
بی خستگی
وقتی خودت نیستی،
باران هست