مرا با خیالت تنها نگذار،اصلا به تو نرفته......
مهربان نیست،ازارم میدهد..............
دلم خودت را میخواهد!!.........
هـــر گــــاه بـه تــو فـــکـر مـــیــکـنم ...
حـــواســم از هــمه چــیز پــرت مــیشود ...
و مـــن چـه روز هـای بــیهوده ای را ســپری مــیـکنم ...
بـا بــیسـت و چـهار سـاعـت حـواس پـرتی!!!
یه وقتــــــایی هست که جواب همه نگرانیـــات و دلتنگیات
میشــه یه جمله
که میکوبن تو صورتــــت
“بهم گیر نـــــــده، حوصله ندارم “
پنجره ها کلافه اند
از سنگینی گاه منتظرم!
اگر نمیایی پنجره ها را دیگر زجر ندهم ...
چشم هایم به جهنم....!
گیرم این پستم عاشقانه نوشتم از این بالا تااون پایین...
هیچ فرجی نخواهد شد....
وقتی که دیگر دلت برایم تنگ نمیشود...
خيــــــلي مـــواظـــب بـــاش!!
اگــــــه با شـــنيـــدن صـــداش دلـــت لــــــرزيد...
اگــــــه با بــــــدي هـــاش فـــرار نـــکـــردي و مــــــونــــــدي...
دـــيگـــه تـــمـــومــــــه...!!
اون شــــــده هـــمـــه ي دنــــــيــــــات...
من مانده ام و۱۶جلد لغت نامه که هیچکدام ازواژه هایشان
مترادف *دلتنگی*های لعنتی نمیشود!
کاش دهخدا میدانست دلتنگی درد دارد…نه معنا
نـگـــران نبــاش…
خــوب مـی دانــم بـا حســرت نبـودنـت چگــونــه تـا کنــم
فقـط بـرایــم بـنــویـس
هنــوز هــم لبـخنــد میــزنــی … ؟!
دلتنگ كه ميشوي...ديگر انتظار معنايي ندارد...يك نگاه كمي نامهربان!
يك واژه كمي دور از انتظار!يك لحظه فاصله!ميشكند ديوار فولادي بغضت را...
وقتی خسته ام
وقتی کلافم
وقتی دلتنگم
بشقاب ها را نمی شکنم
شیشه ها را نمی شکنم
غرورم را نمی شکنم
دلت را نمی شکنم
در این دل تنگی ها زورم به تنها چیزی که میرسد
این بغض لعنتی است … که میشکنم
وقتی چاره ای نمی ماند!
وقتی فقط میتوانی بگویی
هرچه باداباد
حتی اگر دل کوه هم داشته باشی
گریه ات میگیرد …
نمي دانم چرا چشمانم گاهي بي اختيار خيس مي شوند،ميگويند حساسيت فصليست،آري من به فصل فصل اين دنياي بي تو حساسم...
توی این شب سیاهی بی کسی پشـت سرم
نمیتونم که بمونم باید از توبگذرم
دارم از نفس می افتم توغروب سایه ها
کاشکی بشکنه دوباره بغض این گلایه ها
اون که میشکنه تو چشمای تو تصویر منه
گم شدن تو این شب برهنه تقدیر منه...
بـی تـابــم .....
دلـم تــاب میخــواهد و یــک هــل مـــحکم ...
کـه دلـــم هُــری بریــزد پایــین ..
هرچــه را در خــودش تلنبــار کــرده .. !!
گــــــاهی
احســـــــاس میکنم روی دست خدا مانده ام. . .
خستـــــــه اش کرده ام. . .
خودش هم نمی داند بامن چه کند! ! !
گل گرفته ام تا اطلاع ثانوی در قلبم را ، لطفا نگوید کسی “ دوستم داشته باش ”
این یک قلم جنس را نداریم . . .
تمام شد . . .
من تعطیلم !
کلاه از سر دقیقه برمیدارم برسر دلتنگی میگذارم هیچ زمانی ومکانی لیاقت بودنت را ندارد!
دقیقه ای که وامش را به تو ندهد ساعت هاوسالها بدهکارتوست.....
اجازه ی این اتاق این شهر در دست توست!نفس که میکشی خون جاری میشود توی رگ
خشک کوچه!!!
بیا با هم برویم میخواهم ماندنت را قاب بگیرم.........
دیگررمقی برای نوشتن ندارم هرروز به زیرچتردلتنگیم میروم خیلی ها آمدندورفتندویادگاری گذاشتند ولی رد نگاه تو به جا نمانده....کجایی؟؟؟؟؟
دلم تورامیخواهد..
نوشته های خط خطی
روی بودنم حساب نکن خودت میدانی بی صدایت /بی نوشته هایت /بی نگاهت
نفس کشیدنم ممکن نیست...
دلم برایت تنگ شده است
ϰ-†нêmê§ |